از آنجایی که سابقهی چندانی از بازیگری پیمان معادی در دست نیست، برای شناخت بازی او در ملبورن که بحث اصلی ما در این مجال است، لازم است نقبی به گذشتهی او در بازیگری بزنیم و از دو فیلم اصغر فرهادی یاد کنیم که بنیان «حضور» پیمان معادی در سینمای ایران (و چهبسا سینمای جهان) بودهاند.
نخستینبار او را در نقش جوانی عصبی دیدیم که در فیلم دربارهی الی… نقش مردی همنام خودش را بازی میکرد که در ظاهر روی حرف زنش حرف نمیزد، اما زمانی که واقعیت تلخ گمشدن یا مرگ الی پیش آمد، پیمان نیز آن روی سکهی شخصیتش را نشان داد.
راستش را بخواهید در ابتدا تصورش اندکی دشوار بود که از میان خیل بازیگران دربارهی الی… با آنهمه سابقهی بازیگری، برای ساخت فیلم بعدی دست روی گزینهای بگذارد که ظاهرا در فیلم قبلی او درخششی نداشت و بازیاش کمی معمولی بهنظر میرسید. این یک روی سکه است.
اما بازی پیمان معادی در فیلم فرهادی مشخصههایی داشت که نادر باید در جدایی نادر از سیمین میداشت و معادی این وجوه را در فیلم قبلی فرهادی بهخوبی «رعایت کرده بود».
نادر با بازی پیمان معادی شخصیتی «معقول» است که البته مرغش یک پا دارد. مردی از طبقهی متوسط است که توانایی دروغگفتن نیز دارد و در جای خودش به اصول اخلاقیاش پایبند است.
نمیخواهد برود و پدرش را رها کند. اینها را اضافه کنید به مکثهای معادی هنگام ادای دیالوگهایش و پرهیز او از نگاه مستقیم به شخصیت مقابلش و لحنی که حتی در وضعیت عادی نیز تا حدی پرخاشگرانه است.
مثلا نگاه کنید به وقتی که با دخترش درسهایش را مرور میکند. لحن نادر همچنان پرخاشگرانه است. خصوصا آنجا که دربارهی مفهوم درستبودن یک معادل در زبان فارسی حرف میزند. (از این منظر در برابر شهاب حسینی در جدایی… که همهچیز شخصیت حجت را بیرون میریزد و خود و شخصیت را راحت میکند، بازی معادی پذیرفتنیتر بهنظر میرسد).
در ملبورن او همچنان پیمان دربارهی الی… است که انگار سالیانی است از مژده جدا شده و دوباره ازدواج کرده و اکنون همراه همسر جوانش، سارا قصد رفتن به خارج از کشور را دارد.
بخش اعظمی از این تلقی بهطور مستقیم به انتخاب نامناسب نیما جاویدی برمیگردد که نهتنها در فیلمنامهاش فضایی برای بازی بازیگران ایجاد نکرده، بلکه پیمان معادی را در «میزانسنی» جای داده که در آن موفق نیست و نمیتواند باشد، چراکه جنس بازی او به فضای فیلم جاویدی نزدیک نیست. برخی از بازیگران برای ارائهی بازیشان نیاز به فضا دارند.
مانند بازیگران تئاتر باید صحنه در اختیارشان باشد. باید بتوانند اینسو و آنسو بروند. «بار» بازی را باید بتوانند بیرون بریزند. یادمان باشد که معادی در کارش تجربهی بازی در تئاتر را نیز دارد. بازیگری مانند او نمیتواند در فضای کوچک یک آپارتمان توانایی و قابلیتهای بازیگریاش را عرضه کند و خود را بهنمایش بگذارد.
مگر جز این است که بازیگر خود را بهنمایش میگذارد و خمیرهی متن را به درون میبرد و زمانی که پختهاش کرد، آن را تحویل تماشاگرش میدهد؟ بازیگر میداند تماشاگرش از او چه انتظاری دارد.
فتوژنیکبودن بازیگر تمامی داشتههای او نیست. اجرا برای بازیگر بسیار اهمیت دارد. این همان چیزی است که بازی بازیگر را در ذهن مخاطب ماندگار میکند.
بر این سیاق بازیگرانی اصطلاحا بازیگر «نمای دور» هستند و برخلاف بازیگرانی که بازیگر «نمای درشت»اند، در فضایی کوچک نمیتوانند بازی کنند. بازیگرانی مانند پیمان معادی نیاز به فضا دارند. (نگاه کنید به دامنهی وسیع بازی و کنشی که فرهادی در فیلم دربارهی الی… در اختیار معادی قرار داده است.)
میزانسنها در ملبورن تکراری هستند. معادی یا در این اتاق باید باشد یا در آن اتاق. یا در راهرو باید با زن همسایه حرف بزند یا در اتاقی که بچه در آن مرده بنشیند.
درواقع بار بازی فیلم روی دوش معادی است و همزمان فضایی برای مانور به او داده نشده است. برای همین همهچیز به تکرار و ملال کشیده میشود. حتی بازیهای فیلم نیز اینچنیناند.
معادی و جواهریان بایستی دائما در اضطراب باشند. بازیگر زن این محمل را در اختیار دارد که اوج اضطرابش را با اشک نشان دهد، اما بازیگر مرد که چنین امکانی ندارد چه باید بکند؟
باید یا اینطرف و آنطرف برود یا سیگار بکشد یا دست در موهایش بکند بلکه بتواند اضطراب شخصیتی را که بازی میکند به مخاطب منتقل سازد. درواقع نهتنها معادی، که هیچ بازیگر دیگری نمیتواند چنین شخصیت ناپرداختهای را باورپذیر بازی کند.
نکتهی دیگری که اصطلاحا قوز بالاقوز فیلم شده همین بیروننرفتن دوربین از فضای آپارتمان است. در چنین فضایی نماهای دور معنا ندارند.
پس کارگردان باید از نماهای نزدیک استفاده کند. نمای نزدیک (بهخصوص نمای درشت) کابوس بسیاری از بازیگران است. در نمای درشت هر نوع اغراقی در بازی با صورت، ابروها، لب و دهان، و چشمها صدها برابر درشتتر روی پرده دیده میشود.
از سوی دیگر داستان فیلم ملبورن بهگونهای است که بهشدت به احساسات شخصیتهای اصلیاش وابسته است. این تناقضی است که گریبان فیلم، کارگردان و بازیگرانش را گرفته است.
نگار جواهریان بازیگری نیست که در نقشهای عاطفی و احساسی راحت باشد. او نیز برای بازیاش به فضا نیاز دارد. معادی نیز چنین است.
اما این هردو براساس نقشهایشان بایستی هنگام بازی، حواسشان به احساسات و عواطف امیر و سارا باشد. شاید تنها جایی در فیلم که برای معادی چالش مهمی در بازیاش بوده واپسین نمای فیلم است که امیر بهتزده از کلکی که به پیرزن همسایه زدهاند، هیچ نمیگوید و تاکسی او و سارا را از محل جرم دور میکند.
معادی تلاش کرده تا در سکوت بازی کند. چنین سکانسهایی برای بازیگر چالشی اساسی هستند. تنها اوست و دوربین و بازی با صورت، بیهیچ کلامی. این نوع بازیها واقعا دلهرهآور هستند.