هر دو نمایش فیلم “برف” ساخته مهدی رحمانی در جشنواره دوبی امسال با استقبال تماشاگران روبرو شد و ظرفیت سالن ها کاملاً تکمیل بود با بلیت هایی که غالباً پیش فروش شده بودند؛ فیلمی که از یک صبح تا شام در یک خانه می گذرد و موقعیت بغرنج افراد یک خانواده را می کاود.
مجید، برادر بزرگ تر خانواده که خرج خانواده بر عهده اوست، با بحران روبرو شده و خانه آنها که در رهن بانک قرار گرفته بود، باید تخلیه شود. با این حال همان شب مراسم خواستگاری دختر خانواده برپا خواهد شد، در حالی که آنها باید همه چیز را پنهان کنند؛ از موقعیت اقتصادی نزدیک به فاجعه خانواده تا ازدواج قبلی این دختر.
جامعه امروز ایران
چه عامدانه یا ناخودآگاه، آدم های فیلم هویت گسترده تر و حتی نمادینی در فیلم می یابند و خود خانه هم می تواند نمادی از ایران تلقی شود.
مهدی رحمانی، کارگردان جوان این فیلم که پس از ساخت چند فیلم مستند و دو فیلم بلند، سومین ساخته اش را با ما قسمت می کند، می گوید: “در مورد نمادین برخورد کردن با فیلم، به نظرم بعد از دیدن هر فیلم، یا خواندن هر کتاب یا دیدن هر نقاشی می توان با آن نمادین برخورد کرد. الزاماً به این مفهوم نیست که آن اثر نمادین بوده یا نه. حالا دیگر برداشت شما مهم است. برای خود من خیلی مهم بود که شخصیت های فیلم آدم های قابل لمس جامعه باشند و تماشاگر احساس کند که آنها را می شناسد. فکر می کنم علت این که خیلی ها می گویند بازی ها خوب و روان است- جدا از این که گروه خیلی خوبی داشتیم و روابطمان درست مانند یک خانواده بود- این نکته مهم بود که بازیگران شخصیت ها را درک می کردند. نکته دیگر این که تماشاگر با این مسائل آشناست و فکر می کند که دارد برای خودش اتفاق می افتد.”
شخصیت های ملموس
نقطه قوت فیلم را می توان در شخصیت پردازی آن جست و جو کرد؛ این که آدم های آن ملموس و باورپذیرند.
رحمانی می گوید: “بالاخره وقتی که داری فیلم اجتماعی می سازی، آدم هایت از میان همین اجتماع بیرون آمده اند. این اتفاق ها خیلی هم دور نیست و برای خیلی از اطرافیان من اتفاق افتاده. حتی برای نزدیکان من هم افتاده. وقتی با همکار فیلمنامهنویسام، حسین مهکام، حرف می زدیم، می دیدیم که یک بخشی اش برای نزدیکان او هم اتفاق افتاده. خیلی ها درگیر این مشکلات هستند. کاری که کردم این بود که سعی کردم اغراق نکنم. نخواستم پررنگ ترش کنم. به نظرم جدا از بحران های اقتصادی، ما باید در اندیشه های فرهنگی خودمان هم کمی تجدیدنظر کنیم. نمی شود امروز با اندیشه دیروز زندگی کرد.”
تاثیرپذیری از اصغر فرهادی
اصغر فرهادی با چند فیلم اخیرش نوعی سینمای اجتماعی متکی بر شخصیت پردازی درباره احوال جامعه معاصر شهری در ایران باب کرده که فیلمسازان مختلف جوانی از او تاثیر گرفته اند. “برف” با آن که تفاوت های زیادی با فیلم های فرهادی دارد، اما نوع نگاه سینمایی فیلمساز به نوعی در جایی با فرهادی تلاقی می کند.
اما رحمانی می گوید: “با همه احترامی که من و همه مان برای اصغر فرهادی در سینمای ایران قائلیم فکر می کنم شیوه روایت و قصه گویی فرهادی با فیلم “برف” فرق دارد. در فیلم های فرهادی در یک رمزگشایی مکرر، قصه ادامه پیدا می کند اما در “برف” جز در مورد شخصیت خاطره، هیچ رمزگشایی دیگری وجود ندارد. در سکانس اول می فهمیم که سارا ماجرایی دارد، و بعدتر هم می شنویم که آن ماجرا چیست. در ادامه همان ها گفته می شود اما هیچ وقت نقضش گفته نمی شود. در سینمای فرهادی همه چیز بر اساس نقض شکل گرفته. در برف فقط داستان پیش می رود و چیزی نقض نمی شود.”
از نئورئالیسم تا فرم گرایی
مهدی رحمانی پیش از این دو فیلم بلند دیگر از جمله فیلم تحسین شده “دیگری” را در کارنامه دارد.
او می گوید: “سینما را با فیلم دیدن آموخته ام اما همیشه بیشتر به سینمای نئورئالیسم ابتالیا علاقمند بوده ام و تعلق خاطرم به آن سینما بود. وقتی اولین فیلمم، “دیگری” را کار کردم، فیلم خیلی به آن فضا نزدیک بود. از جهت فرم و روایت و داستان کاملاً وابسته است به آن جریان. اما از جریان بهروز ذهنی من فاصله داشت. دوست داشتم کاری بکنم که مساله بهروزتر جامعه من باشد. بعد از دیگری سعی کردم که این جریان رئالیسم و حتی ناتورالیسم را با یک شیوه فرمالتری در بستر اجتماعی امروز روایت کنم، که حاصلش فیلم بعدی ام بود به نام “پنهان” که حالا در برف فکر می کنم این تجربه ام کامل شد. ضمن این که فضا به نظر رئالیستی می آید، در ترکیب بندی و میزانسن یک حالت فرمال دارد. فکر می کنم حالا دیگر خودم می دانم که چه دوست دارم بسازم و چگونه باید بسازم.”
سینمای آمریکا- سینمای اروپا
“برف” بیشتر به نوعی به سینمای آمریکا نزدیک تر شده تا نئورئالیسم ایتالیا؛ روایت قصه با تکیه بر فرم. نماها به شدت حساب شده اند و شخصیت ها را درگیر موقعیت بغرنجی به نمایش می گذارند: “قصدم نزدیک شدن به سینمای کلاسیک آمریکا نبود، اما سینمای مستقل امروز آمریکا شاید. سینمای امروز اروپا هم برای من همین طور است. فیلم های داردن ها و حتی هانکه درست است که فضای رئالی دارند اما در شکل قصه گویی و انتخاب چه مقطعی از قصه برای روایت کردن، خودشان یک فرم را می سازند. یعنی فرم الزاماً در میزانسن و دوربین نیست. به نظر من سینمای دنیا دارد به این سمت می رود.”
ادبیات مینی مالیستی
در نوع انتخاب قصه و پرداخت شخصیت ها، فیلم ادبیات مینی مالیستی را به خاطر می آورد؛ جایی که گذشته و آینده شخصیت ها اهمیتی ندارد و تنها یک برش از زندگی آنها را می بینیم: “من ادبیات را با این که با رمان خوانی شروع کردم ولی از جایی به بعد وابستگی ام به ادبیات مینیمال شکل گرفت. فکر کردم چیزی که ما در یک رمان چند جلدی می خوانیم، ریموند کارور و جی. دی. سلینجر در یک متن کوتاه ادبی می گویند. حوصله زمانی جوامع روز به روز تغییر می کند و آدم ها حوصله خواندن آن نوع داستان ها را ندارند. در سینما هم اگر به این قائل باشی که سینما باید اثر بگذارد، باید سعی کنی دامنه تاثیرت بیشتر باشد. به نظرم این نوع بیان مینی مالیستی بیشتر تاثیر می گذارد. فکر می کنم مینی مال گویی باید رسالت کارمان باشد.”
محمد عبدی