Entertainment, World

درگذشت شون کانری؛ دوصفرهفتی که نمی‌خواست سلطان باشد

شون کانری، هنرپیشه بریتانیایی که به عنوان اولین بازیگری که در نقش جیمز باند ظاهر شد، در ۹۰ سالگی درگذشت.

او که در بیش از شصت فیلم ظاهر شد، به خاطر هویت سینمایی‌ای که برآمده از ظاهر و صدای گیرا و مردانه‌اش بود به عنوان یک “سمبل سکس” و “یکی از جذاب‌ترین مردان تاریخ سینما” شناخته می‌شد.

شون
شون کانری، با قد بلند، ابروهای کشیده، نگاه نافذ به همان اندازه که روی پرده مسحور کننده بود در زندگی واقعی هم جذبه داشت. با آنر بلکمن در پنجه طلایی

شون کانری، با قد بلند، ابروهای کشیده، نگاه نافذ به همان اندازه که روی پرده مسحور کننده بود در زندگی واقعی هم جذبه داشت و جزو معدود ستاره‌هایی بود که هم در دوره جوانی شهرت داشت و هم موفق شد این شهرت و محبوبیت را به نوعی دیگر در دهه ششم و هفتم زندگی‌اش تکرار کند.

او که در شهر ادینبورو، پایتخت اسکاتلند، به دنیا آمد، سال‌ها بود دور از رسانه‌ها در جزایر باهاما زندگی می‌کرد و برای بیماری عنوان‌نشده‌ای تحت مراقبت بود، برای همین در سال ۲۰۱۴ و در جریان همه‌پرسی استقلال اسکاتلند از بریتانیا، کانری با این که به عنوان یکی از مدافعان سرسخت استقلال شناخته می‌شد در انظار عمومی ظاهر نشد و در کارزار استقلال‌طلبان نقش نداشت.

شون کانری که در نوجوانی شیرفروش بود، بعد از رسیدن به دوره جوانی‌اش باید بین فوتبال و یا بازیگری به عنوان حرفه‌ و راه آینده‌اش دست به انتخاب می‌زد، منتهی چون در آغاز بیست سالگی‌اش برای فوتبال کمی دیر بود، بازیگری را برگزید.

شون
شون کانری بازیگر سرشناس هالیود

اولین راهنمایی‌ای که برای بازیگر شدن گرفت انگار سنگ‌بنای شخصیت سینمایی شون کانری را گذاشت. کسی به او گفت بازیگری در خودش کمی تناقض دارد و او باید مثل کسی باشد که هم در معدن کار می‌کند و هم مارسل پروست می‌خواند. این تناقضی است که به بسیاری از نقش‌های غیرجیمزباندی کانری رگه‌هایی از اصالت می‌دهد.

شون
از نیمه دوم دهه هفتاد تا نیمه دهه بعد، کانری با این که حضوری مداوم در سینما داشت اما کیفیت فیلم‌هایش سیری نزولی داشتند،در فیلم از روسیه با عشق، با دنیلا بیانچی

مثلاً در یکی از بهترین فیلم‌هایش، “رابین و ماریان” (۱۹۷۶)، او در نقش رابین هود پا به سن گذاشته وقتی بعد از سال‌ها جدا افتادن از محبوبش ماریان دوباره او را می‌بیند و با این سوال او مواجه می‌شود که این همه سال چرا نامه ننوشتی، صادقانه جواب می‌دهد: “سواد نداشتم.”

کانری اولین بار در ۱۹۵۴ بدون ذکر نامش در عنوان‌بندی در نقشی گذرا در یک فیلم ظاهر شد، اما در نقش کوتاهی در فیلم کلاسیک بریتانیایی “رانندگان دوزخ” (۱۹۵۷) به یادماندنی‌تر بود. او در “داربی اوگیل و مردمان کوچک” (۱۹۵۹)، اولین فیلم آمریکایی‌اش که توسط والت دیزنی تهیه شد، آواز خواند.

شون
اولین راهنمایی‌ای که برای بازیگر شدن گرفت انگار سنگ‌بنای شخصیت سینمایی شون کانری را گذاشت، فیلم پنجه طلایی

سه سال بعد، انتخاب شدنش برای بازی در نقش جیمز باند، مامور مخفی MI۶ در داستان‌های ای‌یِن فلمینگ، زندگی‌اش را تغییر داد.

اولین فیلم این مجموعه، “دکتر نو” (ترنس یانگ، ۱۹۶۲)، ترکیب فریبنده‌ای بود از سکس، خشونت، فانتزی پاپ‌آرت و تکنولوژی‌های نو که مسیر آینده سینما را تا حد زیادی تحت تأثیر قرار داد. بعد از “دکتر نو”، کانری در پنج فیلم دیگر از این مجموعه بازی کرد، از جمله فیلمی که احتمالاً درخشان‌ترین نمونه تخیل و ظرافت در فانتزی و داستان‌گویی در دنیای باند است، یعنی “گلدفینگر” (در ایران: پنجه طلایی) که در سال ۱۹۶۴ به نمایش درآمد.

شون
عدم تناسب سبک بازی کانری با دنیای هیچکاک به او اجازه نداد تا از “مارنی” جریانی تازه در کارنامه‌اش بسازد

کانری امید داشت که بازی‌اش در فیلم “مارنی” (۱۹۶۴)، ساخته آلفرد هیچکاک، نشان بدهد که خارج از دنیای باند هم چیزی برای ارائه دارد، اما در عمل موفقیت نه چندان پررنگ فیلم و عدم تناسب سبک بازی کانری با دنیای هیچکاک به او اجازه نداد تا از “مارنی” جریانی تازه در کارنامه‌اش بسازد.

شون
“تپه” درباره رفتار سادیستی با نظامیان زندانی شده در قرارگاهی در لیبی است

در واقع جریان متمایزی که در کارنامه او آغاز شد با فیلمی رخ داد که بدون رنگ و به صورت سیاه‌وسفید و بدون هنرپیشه زن و با داستانی سخت و آزاردهنده ساخته شد. این فیلم، “تپه” (۱۹۶۵)، که چه بسا بهترین نقش‌آفرینی کانری باشد، یکی از چند فیلمی بود که کانری برای کارگردان نیویورکی، سیدنی لومت، بازی کرد.

“تپه” درباره رفتار سادیستی با نظامیان زندانی شده در قرارگاهی در لیبی است که در آن، رایج‌ترین شکنجه، وادار کردن زندانیان به بالارفتن از تپه‌ای شنی در وسط گرمای غیرقابل تحمل روز است. فیلم تصویری میخکوب کننده از آزار جسمی، شورش و روابط آدم‌ها در محیط بسته زندان ترسیم می‌کند.

شون
او سوپراستار بودن خودش با نقش باند را احتمالاً چندان جدی نمی‌گرفت. در فیلم دکتر نو، با اورسولا آندرس

کارهای مشترک دیگر کانری با لومت که به کارنامه او هویت تازه‌ای اضافه کرد شامل فیلمی در ژانر سرقت (“نوارهای اندرسن”، ۱۹۷۱)، نقش پیچیده مامور پلیسی که متهمی در حین بازجویی زیر دستش کشته می‌شود در فیلم غیرمتعارف “اهانت” (۱۹۷۳) و نقش کوتاه اما فراموش نشدنی در “قتل در قطار سریع‌السیر شرق” (۱۹۷۴) می‌شود.

شون
دکتر نو با اوروسلا آندرس

از نیمه دوم دهه هفتاد تا نیمه دهه بعد، کانری با این که حضوری مداوم در سینما داشت اما کیفیت فیلم‌هایش سیری نزولی داشتند. از معدود استثنائات، درام کوهنوردی “پنج روز یک تابستان” (فرد زینه‌مان، ۱۹۸۲) بود. در این فاصله، “هرگز نگو هرگز” (ایروین کرشنر، ۱۹۸۳) آخرین باری بود که کانری به عنوان جیمز باند ایفای نقش کرد.

مهم‌ترین نقش دهه ۱۹۸۰ کانری بازی در فیلم “نام گل سرخ” (ژان ژاک آنو، ۱۹۸۶)، فیلمی بر اساس رمان مشهوری به همین نام نوشته اومبرتو اِکو، که در آن شخصیت اصلی (ویلیام، با بازی کانری) کشیشی است که معمای چند قتل در کلیسایی در شمال ایتالیا را حل می‌کند.

شون
مهم‌ترین نقش دهه ۱۹۸۰ کانری بازی در فیلم “نام گل سرخ” (ژان ژاک آنو، ۱۹۸۶)، فیلمی بر اساس رمان مشهوری به همین نام نوشته اومبرتو اِکو بود

عدم موفقیت “نام گل سرخ” در آمریکای شمالی احتمالاً تهیه‌کننده‌ها را به این فکر انداخت که کانری خارج از دنیای باند چندان محبوبیتی ندارد و در دوره میانسالی‌اش نقش‌های زیادی نیست که بتواند ایفا کند، برای همین نقش‌های دوم را به او سپردند. اما موفقیت کم‌نظیر این نقش‌های دوم، مثل جیم مالون در “تسخیرناپذیرها” (برایان دی‌پالما، ۱۹۸۷) و پدر ایندیانا جونز در “ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی” (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۸۹) ارزش‌های پیرنشدنی سیمای این بازیگر را ثابت کرد و یک بار دیگر، در دهه هفتم زندگی‌اش، ستاره فیلم‌های اکشن محبوبی مانند “شکار رِد اکتبر” (جان مک‌تیرنان، ۱۹۹۰)، “صخره” (مایکل بی، ۱۹۹۶) و “تله‌گذاری” (جان آمیل، ۱۹۹۹) شد.

شون
فیلم مردی که می‌خواست سلطان شود همراه با مایکل کین

با آن‌که کانری به اسکاتلند و ریشه‌های فرهنگی‌اش بی‌اندازه مغرور و وفادار بود، اما در صورتش، رفتارش و نگاهش چیزی وجود داشت که به او اجازه می‌دهد متعلق به ملیت‌ها و دنیاهای دیگر نیز باشد. این متفاوت است از این که کسی استعداد بازیگری خارق‌العاده‌ای داشته باشد و در نقش افرادی از ملیت‌ها و نژاد‌های مختلف ظاهر شود و لهجه‌های مختلفی را تقلید کند. کانری بدون تقلیدی خاص و بدون تغییر منش و رفتارش در نقش شیخ ریسونی در “شیر و باد” (۱۹۷۵) همان‌قدر قابل قبول بود که در نقش معدن‌چی پنسیوانیایی در “مالی مگوایرها” (۱۹۷۰).

شون
تسخیرناپذیر فیلمی که اسکار را نصیب کانری کرد

او سوپراستار بودن خودش با نقش باند را احتمالاً چندان جدی نمی‌گرفت. اگر باند به عنوان قهرمان عصر جنگ سرد، سپری انسانی در برابر تهدید شرق محسوب می‌شد، در همان موقع کانری در یک محصول مشترک با شوروی به نام “چادر قرمز” (۱۹۶۹)، فیلمی متوسط از کارگردان با استعداد میخائیل کالاتازُف، و در نقش یک کاشف نروژیِ قطب شمال ظاهر شد.

شون
باند به عنوان قهرمان عصر جنگ سرد، سپری انسانی دربرابر تهدید شرق محسوب می‌شد

در یکی از درخشان‌ترین فیلم‌های زندگی‌اش، “مردی که می‌خواست سلطان باشد” (جان هیوستن، ۱۹۷۵)، کانری نقش یک افسر فاسد امپراتوری بریتانیا را بازی می‌کند که همراه رفیقش (با بازی مایکل کین) خودش را به کافرستان می‌رساند و در آن‌جا خودش را سلطان می‌خواند.

او کم‌کم دروغ خودش و سلطان‌بودنش را باور می‌کند، باوری که در نهایت به نابودی‌اش می‌انجامد. اما خود کانری بازیگری به نظر می‌آمد که در آمادگی همیشگی‌اش در دست انداختن خود و آن رجوع دائمی‌اش به سادگی، به زیرکی به خود یادآوری می‌کرد که نمی‌خواهد سلطان باشد، حتی اگر بقیه او را برای چنین مقامی پذیرفته باشند.

 

برگرفته از بی بی سی