Articles, Home

چگونه يک شهر را از حيات ساقط کنيم

نوشته: الیور سیران

٢٩ اوت ٢٠٠٥، توفاني شهر نيو اورلئان آمریکا را در هم کوبيد و دو هزار کشته و چندين هزار خانه ويران شده برجاي گذاشت. اين فاجعه فرصتي براي تصميم گيران و نخبگان اقتصادي فراهم آورد تا شهرسازي اي را تجربه کنند که هدف آن جايگزيني فقرا با توريست ها بود. روشي که مي تواند الهام بخش ديگر رهبراني باشد که خواهان سود بردن از بلاياي زيست محيطي هستند.

گاهي اوقات، در محله اي که درمسير اعيان نشين شدن است يک مکان پيش پا افتاده ميتواند به يک نقطه سوال برانگيز ويا حتي به يک کانون مقاومت تبديل شود. يک آرايشگاه در خيابان فررت، واقع در شهر نيو اورلئان داراي چنين وضعيتي است. اين آرايشگاه در سال ١٩٧٤ شروع به کار کرد، زماني که اگر فرد سفيد پوستي در اين خيابان راهش را گم مي کرد، فرار را بر قرار ترجيح مي داد. به گفته آقاي دنيس سيگور صاحب اين آرايشگاه، اين مکان تنها يادگار يک اقليت در حال زوال در خيابان فررت است. وي که مرد محترم و سالخورده ايست،علي رغم سن زيادش، کماکان روزي ١٥ ساعت به کار مشغول است. در سمت چپ آرايشگاه، کلينيک حيوانات خانگي قرار دارد که نرخ شتشوي حيوان در آنجا ٥٠ دلار است. روبروي محل کارش يک بار است که شراب هاي فرانسوي سرو مي کند و در کنارآن هم يک سالن آرايش و زيبايي ويک کلاس يوگا ست که براي کاهش استرس و آرامش خيال، ماهي ١٥٠ دلار طلب ميکند. کمي بالاتر درست نبش خيابان جفرسون از اواخر سال ٢٠١٧ يک کافه استار باکس شروع به کار کرده است.آقاي سيگور آهي مي کشد ومي گويد « در اين محل ديگر جايي براي من نيست، بيشتر مشتري هاي قديمي ام اين محله را ترک کرده اند.خوشبختانه اکثر آنها هنوزبراي کوتاه کردن سر نزد من مي آيند. در حقيقت اين جا پاتوق ساکنين قديمي اين محله شده پاتوقي بدون مشروب».

١٥ سال پيش ، خيابان فررت و خيابان هاي اطرافش، مثل اکثر نقاط اين شهر سياه پوست نشين بودند. نسبت آمريکايي هاي سياهپوست در نيو اورلئان طي سال هاي ٢٠٠٥ الي ٢٠١٣ از ٦٧% به ٥٩% تقليل پيدا کرده و اين کاهش، مدام رو به افزايش است. اکثر ساکنين فقير شهر که با تمسخر خود را «بومي » هاي نيو اورلئان مي دانند و نشانه هاي فرهنگي خود را در روح اين شهر حک کرده اند، به بيرون از شهر و مناطق دور دست رانده شده اند . امروزه جاي اين بوميان سياه پوست را جمعيت سفيد پوست جوان و ثروتمندي گرفته که موجب افزايش سرسام آور قيمتها شده اند. طي چند سال محله هايي مانند بي واتر، ماريني، خيابان هفتم وارد يا خيابان فررت که در گذشته سياه پوست نشين بودند به تصرف سفيد پوستان ثروتمند در آمدند.

به واقع چه زماني آگاه مي شويم که محله اي که در آن زندگي مي کرديم ديگر وجود ندارد؟ براي آقاي برنارد لاروز که با آرايش جديد مو از زير دست آقاي سيگور بيرون آمده بود، سال ٢٠١٣ بود، وقتي که صاحبخانه اش براي چندمين بار اجاره آپارتمان دو خوابه اش را بالا برد. در طي ٤ سال اجاره از ٦٠٠ دلار به ١١٠٠ دلار افزايش پيدا کرد. وي اظهار داشت « در طول اين مدت حقوق من يک سنت هم بالا نرفت، آنجا بود که فهميدم اينجا ديگر جاي من نيست و زمان آن رسيده که اين محله را ترک کنم ». در همان سال طي يک جلسه عمومي، حدود ١٠٠ نفر از ساکنين جديد اين محله خواستار افزايش عوارض شهرداري شدند تا بتوانند تعدادي گشت شبانه استخدام کنند. با اين درخواست موافقت نشد(١) و بقول آقاي لاروز: « اين موقعيت نشان داد که پديده اعيان نشين شدن تا چه حد چهره اين محله را عوض کرده است.» آن محيط گرم و دوستانه قهوه خانه نبش خيابان بوليوار و واشنگتن که به کارگران صبحانه هاي ٩٩ سنتي مي داد ديگر وجود ندارد و جاي خود را به کافه هاي طرفدار تجارت منصفانه با قهوه هاي ٤ دلاري و همبرگر هاي پر دنگ و فنگ ١٢ دلاري داده اند.

استقرار طبقه متوسط مرفه در مراکز پايتخت هاي بزرگ کشورهاي غربي، از نيويورک گرفته تا برلن ، ديترويت ، پاريس، ليسبون و بارسلون يک پديده عمومي است اما اين پديده در اين شهر با مسئله برتري نژادي که عميقا در تاريخچه « جنوب بزرگ» ريشه دارد توام شده و نيو اورلئان را به يک مورد قابل مطالعه تبديل نموده است. در حالي که پديده اعيان نشيني در شهر هاي ديگر بتدريج ، در مراحل مختلف و در دراز مدت اتفاق افتاد در نيو اورلئان در سطح وسيعي از شهر با سرعتي برق آسا وبا خشونتي بي مانند انجام گرفت. فاجعه اقليمي توفان کاترينا که سيزده سال پيش به وقوع پيوست وموجب مرگ حدود ٢٠٠٠ نفر گشت نقشي تسريع کننده بازي کرد(٢) .

« طوفان عظيم قرن فرصت خارق العاده قرن را بوجود آورد»

سيل ناشي از طوفان که در تاريخ ٢٩ اوت ٢٠٠٥ رخ داد، براي ساکنان اين شهر يک لطمه روحي مادام العمر بجاي گذاشت. آمار خودکشي گواه اين امر است ( قبل از کاترينا آمار اقدام به خودکشي ٩ نفر ازهر ١٠٠ هزار نفر بود و بعد از آن به ٢٦ نفر از هر ١٠٠ هزار نفر رسيد) ( ٣). اما اين سيل براي ثروتمندان و مديران شهر در حکم موهبتي بود. در پي شکستن سدي که در نتيجه کمبود بودجه به آن رسيدگي نشده بود، سه چهارم شهري که جواهر ايالت لوئيزيانا محسوب مي شد به زير آب رفت و به مدت چندين ماه متوالي خالي از سکنه شد و موقعيتي پديد آمد تا مديران اين شهر، انهدامي که توفان کاترينا آغاز کرده بود را به انتها برسانند.

هنوز اجساد کشته شدگان از آب گرفته نشده بود که فرمانروايي ليبراليزم بزک کرده آشکارشد. به زعم ويليام. ب. گيگله يکي از وکلاي شهر، شرايط براي جنگ تمام عيار با فقرا مهيا گشت.بدين ترتيب معلم ها از کار بر کنار و مدارس دولتي خصوصي شدند، بيمارستانهاي دولتي مورد بي توجهي قرار گرفتند و تدابير امنيتي تشديد گرديد. بازار مسکن دچار تلاطم شده ومجموعه هاي مسکوني [ گرانقيمت – مترجم] ساخته بساز و بفروش ها جايگزين شهرکهاي مسکوني با اجاره هاي متوسط شدند.

برنامه ريزي ساخت فرودگاه جديد و انبوهي از هتلهاي لوکس ، راهبردي براي صنعت گردشگري گرديد و اعطاي امتيازات مالياتي به کارآفرينان، همانند فرش قرمزي بود که براي استقبال از ايشان گسترده شده بود.فرماندار دمکرات ايالت لوئيزيانا خانم کاتلين بلانکو دو هفته بعد از طوفان کاترينا اعلام کرد: « ميبايست اين طوفان عظيم قرن اتفاق مي افتاد تا اين فرصت خارق العاده قرن بوجود آيد. نبايد بسادگي از کنار آن گذشت». ديري نپاييد که سخنانش به حقيقت پيوست.

تولد دوباره نيو اورلئان که در رسانه هاي جمعي به کررات مورد تمجيد قرار گرفته و الگوي يک « سناريوي موفق » ( ٤) تلقي مي گردد، ميتواند در آينده بعنوان دستور العملي براي آن دسته ازرهبران جهان که مايلند از بلاياي طبيعي بيشترين بهره را ببرند مورد استفاده قرار گيرد.

اولين درسي که بايد از توفان کاترينا گرفت اين است که خسارت ناشي از اين توفان عظيم بيشتر متوجه افراد بي بضاعت يا کم بضاعت بوده است. تصاوير باقي مانده از آن زمان که مرتبا پخش ميشد شاهد اين امر بودند که از هزاران نفري که جان سالم بدر بردند، آنهايي که فاقد يک اتوموبيل بودند و نتوانستند با تکيه بر امکانات شخصي از شهر خارج شوند، در استاديوم سوپردرم يا در مرکز کنوانسيون در شرايط رقت انگيز روي هم تلنبار شدند. آقاي آلفرد مارشال ٦٠ ساله که يک سنديکاليست سياهپوست است و عضو جمعيت Stand with dignity است که از کارگران کم درآمد حمايت مي کند (٥) مي گويد: « حکومت نظامي برقرار شد. بر سر هر چهارراه پليس ها و نظاميان سلاح خود را به سمت ما نشانه گرفته بودند ولي هيچکس به ياري ما نمي شتافت. يکي از همسايگان جوان من به داخل مغازه اي که رها شده بود رفت تا براي خود چند تکه لباس خشک پيدا کند، مورد ضرب وشتم قرار گرفت و با وي مثل سگ رفتار کردند. هيچگاه مشخص نشد که چه تعداد افراد، قرباني سوء رفتار نظاميان شدند؟ تنها نگراني آنها حفظ و حراست از مال و اموال و مقابله با دزدي و غارت بود ولي براي ياري رساندن به بازماندگان يا نجات کساني که با خطر غرق شدن مواجهه بودند عملي انجام نگرفت».

بعد از اين که شهر خالي از سکنه شد و اهالي آن به اقصي نقاط مملکت پراکنده شدند، بسياري از بازماندگان اين واقعه، درمقابل گزينش هايي بس دشوار قرار گرفتند.ديويد بروکر نويسنده روزنامه نيويورک تايمز در مقاله اي هشدار داده بود :« اگر به ساکنين فقير شهر اجازه بازگشت به خانه هايشان داده شود، نيو اورلئان بار ديگر، چون گذشته، به يک شهر ويران و ناکار آمد تبديل خواهد شد».(٦) موانع يکي پس از قد علم کردند. يکي از فريبکارانه ترين آنها برنامه فدرال « راه بازگشت» بود که ظاهرا مي بايست به کساني که شهر را ترک کرده بودند کمک مالي شود تا خانه هايشان را باز سازي کنند. دستگاه اداري جرج دبليو بوش محاسبه هزينه بازسازي منزل افراد را بر مبناي ارزش خانه آنها در بازار مسکن تعيين مينمود. بدين ترتيب از مالکين ويلا هاي گرانقيمت محله گاردن، با سخاوت هر چه تمامتر رفع خسارت گرديد در حاليکه ساکنين محله هاي فقير نشين غرامت ناچيزي دريافت کردند.

پس از گذشت ١٣ سال، حدود ١٠٠ هزار نفر از فقير ترين ساکنين نيو اورلئان هرگز نتوانستند به خانه هاي خود بازگردند. آقاي مارشال که علي رغم گذشت زمان، هنوز نتوانسته است خشم خود را فروکش کند ميگويد: « بوضوح به آنها تفهيم گرديد که ديگر در شهر خودشان جايي ندارند. مسئولين از توفان کاترينا به عنوان يک کلانتر مقتدر استفاده کردند تا عناصر نامطلوب را از شهر تبعيد کنند تا به نحوي انتقام خود را از اين شهر زيادي سياهپوست نشين و غير منضبط بگيرند. وقتي راجع به اعيان نشين شدن شهر صحبت ميکنند، براي من اين فقط به معني حذف بخشي از ساکنين آن است».

در هفته هاي بعد از توفان کاترينا، در شرايط از هم پاشيدگي عمومي، شهردار دمکرات نيو اورلئان آقاي ري ناگين و فرماندار ايالتي، خانم بلانکو،حول يک هدف مشترک متحد شدند : تسويه حساب با مدارس دولتي و مدرسين آن. در سپتامبر ٢٠٠٥ جهت کاهش هزينه ها(« cost-killer »)، آقاي ويليام روبرتي سرهنگ سابق ارتش و حسابرس عملياتي شرکت مشاوره مالي آلوارز- مارسال، به سمت سرپرست کميسيون مدارس منصوب شد.وي که از نيويورک آمده بود، در ابتداي کار يک قرارداد ٨,١٦ ميليون دلاري براي بازنگري نظام سيستم مدارس منعقد کرد. گروهي از مشاورين مالي با کيف هاي خاکستري تيره بسوي محله vieux carré ، قلب توريستي شهر که به طرز معجزه آسايي از سيل در امان مانده بود سرازير شدند.

در حالي که کل شهر در تاريکي فرو رفته بود، ميخانه هاي محله «عطش» بعلت برخورداري از ژنراتور، تنها اماکن کسب و کاري بودند که به فعاليت خود ادامه مي دادند. بعد ها جيمز لي بورک نويسنده (٧) اينگونه توصيف کرد: « مشتريان گيج و منگ، به حدي از چرک و کثافت پوشيده شده بودند که بيشتر به تنديس هاي مومي رها شده در زير تير چراغ برق شباهت داشتند».

و بدين سان سرنوشت شاگردان مدارس شهر نيو اورلئان در دستان متخصصين « مديريت بحران» قرار گرفت. به توصيه آنها، کميسيون مدارس، با استفاده از عدم حضور ساکنين در شهر ، اخراج تمامي ٧٥٠٠ معلم شهر را اعلام نمود. آقاي ويلي زاندرز وکيل مدافع ٧٥٠٠ معلم که در طول يک پرونده نفس گير، در ابتدا برنده شد و سرانجام در سال ٢٠١٣ در ديوان عالي ايالت لوئيزيانا شکست خورد اظهار داشت:« وقتي خبر از رسانه هاي محلي پخش شد اکثر معلم ها در مناطق دور از شهر بودند. خيلي از آن ها بطور کاملا تصادفي از موضوع مطلع شدند آنهم در بد ترين زمان، در حالي که هنوز با لطمه روحي حاصل از توفان کاترينا کنار نيامده بودند و با مشکلات مادي غير قابل حل دست به گريبان بودند».

خلاص شدن از شر معلمین و سندیکایشان

پرسش اينجاست چرا معلمين ؟ آقاي زاندرز شانه هايش را بالا انداخت و گفت: « به بهانه وقوع يک سانحه طبيعي و اين که پولي در بساط نيست. در حاليکه ده روز بعد از اعلام اخراج گسترده معلمين، وزارت آموزش و پرورش ايالت لوئيزيانا مبلغ ١٠٠ ميليون دلار به عنوان کمک به بازگشت معلمين از دولت فدرال دريافت کرد. جالب توجه اينجاست که سر انجام اين پول نصيب کساني شد که معلمين را اخراج کرده بودند». به عقيده او اين عمل توانست يک نيروي اجتماعي را خنثي نمايد، نيروئي که ميتوانست مشکل ساز باشد. با اخراج معلمين که اکثر آنها سياهپوست بوده و در فعاليت هاي اجتماعي محله شان مشارکت داشتند شهر نيو اورلئان و دولت موفق به از بين بردن سنديکاي معلمين United Teachers of New Orleans شدند، يکي از نادر ترين سنديکاهايي که توانسته بود جايگاه خودش را در ايالتي که سنديکايي در آن وجود ندارد حفظ کند.

و اما در مورد هدف غايي اين عمليات، آقاي زاندرز اين احتمال را ميدهد که پرونده اخراج گسترده معلمان، قبل از توفان کاترينا، در کشو ميز تصميم گيران وجود داشته است و ايشان بدنبال فرصتي مناسب بودند تا بعنوان يک تجربه منحصر بفرد، تمامي مدارس شهر را، همزمان، به مدارس چارتر ( مدارس قراردادي )، تبديل نمايند .مدارس چارتر يک ساز و کار جديدي است که تلفيقي از مشارکت عمومي- خصوصي است. در عين حال که هر مدرسه مانند يک شرکت خصوصي اداره مي شود، ورود به مدرسه رايگان و غير انتفاعي است. در ابتدا اين نوع مشارکت در شهر نيويورک با حمايت بنياد بيل و ملينا گيتس تحقق پيدا کرد و پس از آن در يک چشم بهم زدن در اکثر شهر هاي بزرگ آمريکا گسترش يافت و بعنوان اقدام معجزه آسايي براي مقابله با شکست تحصيلي در محله هاي مشکل ساز شهرت يافت (٨).

اما تا بحال اين طرح در سطح کل يک شهر بزرگ پياده نشده بود. براي اينکه تصوري از اين تجربه داشته باشيم، در مدرسه پل هابانس را مي گشائيم، يک مدرسه ابتدائي واقع درحومه دور شهر آلژيه. بر روي ديوار دفتر پذيرش با حروف درشت و قرمز رنگ شعار مدرسه جلب نظر ميکرد: «پشتکار، تعالي، شجاعت، جامعه». سپس هنگام گذشتن از راهرو به اعلاميه هايي برخورديم با اين مضامين : «ما هميشه براي بهبود خود نهايت سعي مان را مي کنيم» و کمي دورتر « ما جزئي از يک کل بزرگتر از خود هستيم». طنين قدم هاي ما در سکوتي که فضاي کليسا را بياد ميآورد بگوش مي رسيد. مسئول مربوطه که افتخار حضور در جلسه را به ما داد خانم سفيد پوست، جوان و خوشرويي بود بنام کيت مهوک. وي مدير کل گروه Crescent City Schools ، مديريت سه مدرسه از جمله مدرسه پل هابانس را بعهده داشت. او که از نيويورک آمده بود براي ما چنين توضيح داد: « دولت و هم چنين شهر نيو اورلئان براي هر دانش آموز سالانه مبلغ ٨٥٠٠ دلار به مدرسه مي پردازد. ما بدور از هر گونه تبعيض، پذيراي تمام دانش آموزان هستيم و نتايج فعاليتمان را گزارش ميدهيم. ولي کسي به ما نمي گويد که از چه برنامه اي پيروي کرده و يا چگونه آنرا پياده مي کنيم. به عبارت ديگر با آنکه موظفيم به اهداف تعيين شده پايبند باشيم در عين حال آن طور که مايل هستيم آنرا به مرحله اجرا در مي آوريم».

براي جايگزيني معلمان بر کنار شده، دلالان شکار مغز ها، ابتدا به سازمان نوع دوستانه Teach for America مراجعه نمودند. وظيفه اين سازمان اعزام فارغ التحصيلان تازه از دانشگاه بيرون آمده به مناطق بحران زده، غالبا خارج از آمريکاست. اين افراد ضمن اين که بعد ها موفق به دريافت گواهينامه تدريس مي شوند، از اين فرصت استفاده کرده و کسب تجربه مينمايند. معمولا اين معلمين جوان در نيو اورلئان مدت زيادي دوام نمي آورند.

خانم مهوک اذعان دارد که چرخش مالي مدرسه مانند هر شرکتي مطرح است ولي ياد آور مي شود که استفاده از معلمين جوان که قالب فکري بخصوصي ندارند يک شانس بزرگي محسوب مي شود. اما در حقيقت اين شانس تنها نصيب کارفرمايان شده است در حاليکه که خود از دستمزد هاي چرب و نرم سالانه ١٢٠ هزار دلار( ١٠٥ هزار يورو در سال) برخوردار هستد ( مثل خود خانم مهوک) و يا ٢٠٠ هزار دلار در مورد بعضي از همکاران ، مبالغ ناچيزي هم به معلمين پرداخت مي شود.

گزينش معلمين به چه صورت انجام مي پذيرد؟ « به روش معمول: از طريق اينترنت يک آگهي منتشر مي کنيم، آنها درخواست خود را ارسال ميکنند، پرونده آنها مورد بررسي قرار مي گيرد و در صورت لزوم قراري براي مصاحبه مي گذاريم. واضح است که اگر نتايج کار معلم رضايتبخش نباشد، ما اين آزادي عمل را داريم که وي را از کار بيکار کنيم همان طور که آنها هم در صورت عدم رضايت مي توانند ترک خدمت کنند». اما دانش آموزان متوجه «شانسي» که خانم مدير به آن اشاره کرد نيستند. به عقيده خانم آشانا بيگار، مدد کار اجتماعي و مشاور حقوقي والدين دانش آموزاني که با مدرسه دچار اختلاف هستند، موفقيت سياسي مدارس چارتر به دليل جنبه انظباطي آن است. او مي گويد:« مديران مدرسه اين قاعده را « بدون بخشش» مي نامند. دانش آموزان بايد مثل مرغ ها در يک صف راه بروند. در مدارسي که اکثريت با سياهپوستان است، زنگ تفريح حذف شده است. دانش آموزان در صورت تکيه دادن به ديوار، گذاشتن سر بر روي ميز و يا پوشيدن روپوشي بجز رنگ تعيين شده، مورد تنبيه قرار مي گيرند. و از همه بد تر رعايت سکوت در سالن نهار خوري و ودر زمان استراحت بعد از ظهر است . رعايت چنين قوانيني آنهم از جانب کودکان ٤ تا ٨ سال، مانع از رشد احساسات اجتماعي ايشان ميگردد».

مدارس چارتر براي خانم بيگار چنان عذاب اليمي است که تصميم به ترک شهري که در او زاده شده بود گرفت: « من مي خواهم پسرم در مدرسه، درس موسيقي بياموزد . قبل از توفان کاترينا اين امکان وجود داشت ولي ديگر ممکن نيست . در آن زمان کلاسهاي موسيقي در تمام مدارس تشکيل مي شدند. در اين کلاس ها بود که بسياري از هنرمندان، موسيقي را آموختند. عموي بزرگ من بارني بيگار يکي از نوازندگان کلارينت موسيقي جاز بود. او با دوک الينگتون و لوئي آرمسترانگ نواخته بود در حاليکه پسر خودم حتي به يک آلت موسيقي دسترسي ندارد.»

موسیقی دانانی که راننده تاکسی اوبر می‌شوند

در شهري که به عنوان زادگاه موسيقي سياه پوستان آمريکا تلقي مي شود، جايي که در هر قدم، شور اصوات گوناگون شما را در آغوش مي فشرد، منزلتي که براي موسيقيدان ها قائل شده اند خود روايتگر تحولات اخير است.بني پت بنيان گذار گروه Hot 8 Brass Band در حال خروج از کنسرتي که مردگان را بيدار ميکرد آهي کشيد وگفت : « اوضاع هميشه سخت بوده ولي حالا بد وبدتر شده» . علي رغم اين که گروه او يکي از مشهرترين گروه هاي شهر است و در تمام دنيا کنسرت برگزار ميکند، اعضايش از درآمد مکفي برخوردار نيستند . او مي گويد « افراد زيادي با پول فراواني به اين شهر مي آيند آنها خانه هاي متعدد و حتي يک محله را مي خرند و ساکنين قديمي را مجبور به ترک آنجا مي کنند. بدين ترتيب شرايط براي همه از جمله اهل موسيقي سخت شده است. در گذشته ما در کافه هاي واقع در خيابان فرنچمن که اغلب مقصد توريست ها بود برنامه اجرا مي کرديم ولي حالا توريست ها فقط به دادن انعام اکتفا مي کنند و ما هم آنرا نمي پذيريم . هيچ گاه در آمد مان از موسيقي تا به اين حد پا ئين نبوده. براي دوام آوردن سراغ کارهاي متفرقه ميرويم مثل رانندگي براي تاکسي اوبر، کار تو مغازه و غيره».

در نيو اورلئان مانند همه جا، کمبود مسکن با قيمت مناسب، مهمترين اهرم اعيان نشين شدن شهر است. ولي در اينجا اين مسئله فقط ناشي از خودسري بازار مسکن نيست بلکه حاصل تخريب بي امان خانه هاي قديمي است. بين سالهاي ٢٠٠٦ الي ٢٠١٤، چهار شهرک بزرگ کارگري نشين که در مجموع ٤٥٠٠ واحد مسکوني داشت ، همگي تخريب شدند. اين تصميم نيز قبل از توفان کاترينا برنامه ريزي شده بود. از سالهاي ١٩٩٠، طي يک برنامه فدرال که در زمان رياست ويليام کلينتون تصويب شده بود مقرر گشت که به انبوه سازاني که خانه هاي ارزان قيمت را تخريب نموده و مجتمع هاي مسکوني براي طبقه متوسط مي ساختند، تسهيلات پرداخت کنند. تحت لواي اين « هديه» به بساز و بفروش ها، شهرداري نيو اورلئان از حدود سال ٢٠٠٠ شروع به تخريب مجتمع هاي اقشار کم در آمد کرد ولي اين اقدامات با مقاومت شديدي روبرو گشت.پس از توفان کاترينا، بهت عمومي ناشي از آن از يک سو و حرص و ولع طبقه ممتاز شهر براي دستيابي به طلا از سوي ديگر عملي شدن اين اقدام را آسان کرد.

آقاي مارشال ساکن قديمي کاليوپ، شهرکي با آجر هاي قرمز رنگ واقع در محله آپ تون، بقاياي اين شهرک را به ما نشان داد: با مديريت يک انبوه ساز از ايالت ميسوري که در ارتباط با بانک گلدمن ساکس بود، خانه هاي کوچک پيش ساخته در جوار يکديگرکه با عجله سر هم بندي شده بودند ساخته شدند. خانه آقاي مارشال جزو سهميه اي بود که به مستاجرين کم در آمد اختصاص داده شده بود که با ورودي بنفش رنگ مشخص شده بود. همسايه وي داراي ورودي زرد رنگ بود، او اجاره بيشتري مي پرداخت، در ضمن مستاجرين اجازه ندارند اين در ها را رنگ ديگري کنند. آقاي مارشال مي گويد «در واقع همه چيز در اينجا ممنوع است: کباب کردن، با دوستان در فضاي باز غذا خوردن، ساز زدن و …مقررات ساختمان به ما اجازه نمي دهد سر در ورودي ساختمان بنشينيم، کاري که از نسل ها قبل در اينجا مرسوم بوده است. هدف اين است که هر کس در خانه خودش زنداني باشد». او به ما يک چيز سبز رنگ و بدشکلي از جنس پلاسيتک که جلوي خانه اش به عنوان گياه کاشته بودند را نشان داد و گفت: « حتي اجازه نداريم که اين را بکنيم و يک گياه واقعي بکاريم». قوانين مشابهي در مجتمع هاي مسکوني ثروتمندان وجود دارد ولي تاثير آن قوانين مانند اينجا، وجه تنبيهي ندارد.

آقاي مارشال از اينکه چه بر سر محله اش آورده اند خشمگين است. از ١٥٠٠ خانواري که در کاليوپ زندگي مي کردند فقط حدود ٦٠ خانوار باقي ماندند. وي مي گويد : « در آنزمان همه همديگر را مي شناختيم، باغچه هاي مشترکي داشتيم که در آنها ميوه مي کاشتيم. در اينجا بود که من ياد گرفتم وقتي چيزي کار نمي کند مي توان با مشارکت ديگران آنرا تعمير کرد. امروزه من ديگر همسايگانم را نمي شناسم. روبروي ما يک پارک عمومي بود که در آن ساز مي زديم در حالي که الان يک ملک خصوصي محصور است. براي رفتن به آن جا بايد در يک کلوپ ورزشي عضو شد. آنطرف تر يک کافه، يک خشکشويي و تعدادي مغازه بود که صاحبان آنها برادران سياهپوست بودند. الان فقط يک سري خانه باسمه اي است.

آقاي مارشال به عنوان «سازمانده» مبارزات اجتماعي به واقعيت ديگري از مظاهر اعيان نشيني اشاره ميکند: در طول ١٠ سال اجاره ها به تناسب محله ها سير صعودي ٥٠ الي ١٠٠ درصد را طي کرده اند. اين بي نظمي، تحت تاثير بازار سود جويانه اجاره مسکن براي تعطيلات و رشد سريع Air B&B است و اين در حالي است که حد اقل دستمزد که بخش عظيمي از سياهان اين شهر با آن گذران زندگي مي کنند تغييري نکرده و هم چنان در سطح ٢٥،٧ الي ٨ دلار در ساعت يعني پايين ترين دستمزد مجاز در آمريکا باقي مانده است. ده ها هزار کارگر ميبايست با اين صدقه، امورات خود را اساسا در بخش گردشگري و ساخت و ساز بگذرانند. بسياري از آنها صبح ساعت ٤ يا ٥ خانه را ترک کرده، شب با ٦٠ دلار در جيب ( کمتر از يک بليط اتوبوس) به خانه باز مي گردنند. « آخر اين چه زندگي است؟ ميتواني تصور کني که آخر هفته در چه وضعي هستي؟ داشتيم زير سيل و توفان کاترينا غرق مي شديم و دست آخر هنوز هم در حال غرق شدن هستيم».

آقاي مارشال و رفقاي انجمن Stand with dignity در مبارزات براي حداقل حقوق ١٥ دلار در ساعت فعاليت مي کنند ولي بايد اذعان داشت که در لوئيزيانا اين جدال سختي است. در مارس ٢٠١٨ مجلس سناي محلي براي هزارمين بار پيشنهاد افزايش کف حقوق از ٢٥،٧ به ٨ دلار را رد کرد ولي در مقابل کارفرمايان مماشات و سازش مي کند. تجميع مشوق هاي مالياتي در نظر گرفته شده براي کارفرمايان حدود ٨٠ درصد از مبلغ اصلي ماليات را تشکيل مي دهد. فرماندار جمهوري خواه بابي جيندال در زمان ترک خدمتش در سال ٢٠١٦ در ملاء عام اعتراف کرد:« واقعيت اين است که ما براي سرمايه دار ها يک دولت پشتيبان بوجود آورده ايم» و آنها مي توانند آسوده خاطر باشند.

آقاي جان آتکينسون از بنيان گذاران صندوق سرمايه گذاري خاص براي شرکتهاي ابداع کننده است . از تابستان گذشته او مديريت “Idea Village” که مجموعه اي است از کار آفرينان بخش تکنولوژي را بعهده گرفته است و در طبقه آخر موزه هنر هاي معاصر مستقر شده اند تا اتحاد سرمايه و سليقه ناب را جشن بگيرند. او ما را در فضايي بشدت استار تاپي(open space)، در فضاي عمومي مملو از جواناني با ريش پروفسوري که مشغول نوشيدن قهوه هايشان بودند پذيرفت.وي که در حال حاضر سالي ٣٠٠ هزار دلار درآمد دارد وقتي در سال ٢٠٠٧براي تحصيلات از کاليفرنيا آمد گفت « اين شهربشدت در دوران بي نظمي است که آفریننده فرصت هاست». ازاو خواستيم که اين مطلب را توضيح دهد و او اين مفهوم طلايي را اين چنين تشريح کرد:« توفان کاترينا هر شهروند را به يک کار آفرين مبدل کرد. هر کس براي بقاي خود مجبور بود که خلاقيت خود را به اثبات برساند و بدين ترتيب روحيه کارآفريني در DNA ما حک شد».

يکي از ساکنان لوئيزيانا در سال ٢٠٠٦ گفت(٩) :« اگر شما بتوانيد اين شهر را نابود کنيد، قادريد هر شهر ديگري را از هستي ساقط کنيد »، ١٢ سال بعد يکي از برج سازان ماساچوست در انتهاي خيابان کانال، مرکز تجارت جهاني را تبديل به هتل غول آساي ٥ ستاره ميکند. شهرداري لوئيزيانا با سخاوت هر چه تمامتر در اين پروژه ٤٦٥ ميليون دلاري مشارکت دارد، محلي که اعيان نشين شدن بطور نامحسوسي در جريان است .در سايت اينترنتي هتل براي تبليغ رستوراني که در دو طبقه آخر با دور نماي وسيع سراسري قرار دارد نوشته شده است : « تجليل از فرهنگ آفرو- آمريکايي در لوئيزيانا : موزيک همراه با انواع غذا و ارائه سنتهاي گوناکون ».